جوجو
دانشمندان مجموعه ای شگفت انگیز از رد پاهای دایناسور ها را در مرز ایالات آریزونا ـ اوتا در آمریکا شناسایی کردند.این محل در میان مظهر ملی(صخره های ورمیلیون)است.تعداد این رد پاها به قدری زیاد است(بیش از یک هزار رد پا) که زمین شناسان؛ این منطقه را تالار رقص دایناسور ها نامگذاری کرده اند.قدمت این رد پاها حدود ??? میلیون سال تخمین زده شده و به احتمال زیاد در این محل بیش از یک نوع دایناسور وجود داشته است.این محل حدود یک سوم هکتار مساحت دارد و نشان دهنده ی جاجایی دایناسور ها در در اطراف محلی است که احتمالا یک چاله ی آبی در اوایل دوره ی ژوراسیک بوده است. در آن زمان؛جنوب و غرب آمریکا پوشیده از زمین های شنی در ابعاد بزرگتر از صحرای آفریقا بوده است. منبع|www.persianaster.blogsky.com محققان امریکایی و چینی با ساخت یک سیستم خاص،پیشرفت های قابل توجهی......... یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. اون میآد می پرسه: چی میخوای عزیزم؟ یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره. فکر کنم بفهمه این چی میخواد. اما الان شیفتش نیست. یارو می گه: دیب! . . . . دلم خنک شد،موندی تو کف یک خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند. این منم. تازه از سرجلسه امتحان بلند شدم. همه چی عادیه. هیچ چیز غیر عادی نمیبینید. پوشک دانشجو ایزی لایف مخصوص امتحانات! . . . دور بودن از تو پایان عشق و رفاقت نیست... بلکه زیباترین و غم انگیزترین غم دنیاست... . . .من در این خلوت خاموش و سکوت... اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم... . . . فلسفه الاکلنگ اثبات بزرگی کسی است که فرو مینشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند... . . . آرامش یعنی همیشه توی دلت مطمئن باشی که در دل کسی هستی که دوستش داری... . . . در سکوت دادگاه سرنوشت، عشق بر ما حکم سنگینی نوشت... گفته شد دلدارها از هم جدا، وای بر این حکم و این قانون زشت... . . الهم جلسنا جنب تلمیذا خرخونا و اجعل اطرافنا مراقبا گاگولا! . . 365 عدد نان سنگگ طرح قدیم! به میمنت 365 روز سال! . . .یاد دارم در غروبی سرد سرد، میگذشت از کوچه ما دوره گرد... داد میزد: قالی کهنه میخریم، دست دوم جنس عالی میخریم... کاسه و ظرف سفالی میخریم، گر نداری کوزه خالی میخریم... اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید بغضش شکست... اول ماه است و نان در سفره نیست، ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم روزه بود... خواهرم بی روسری بیرون دوید، گفت: آقا سفره خالی میخرید؟؟ . . .به غضنفر میگن 22 بهمن چه روزیه ؟ میگه روزی که جمهوری اسلامی به ایران حمله کرد! . . .خدایا قربون دستت میشه بگی دکمه کنسلش کجاست؟ به اندازه کافی بدبختی دانلود کردیم. بسه. . . . دست خودمان نیست که روی حرفمان نمی مانیم؛ ما بر زمینی ایستاده ایم که هر روز خودش را دور می زند..
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!
طرف میبینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه.
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟
یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمیدونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری میکنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه...
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش
میرن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو میپرسه: چی می خوای؟
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو: آره.
کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
میپرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!
یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.
روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد.
روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد............
برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید:
خیلی منحرفید!
حواستون کجاست ؟
شوهرش انگلیسی صحبت می کرد. منبع|www.sms-mobile.mihanblog.com
منبع|www.sms-mobile.mihanblog.com
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |